دانلود رمان دشمن عشق
رمان دشمن عشق برای کامپیوتر و موبایل
Doshmane Eshgh
قسمتی از رمان دشمن عشق:
- ساعت ده و سی دقیقه…دینگ دنگ دینگ دنگ دین…
یه چشی به ساعت بیدار باشم نگاه کردم و غر غر کردم:
-تو روح سازندت…
با دست محکم رو دکمش زدم و خفش کردم…خمیازه ی بلندی کشیدم و دوباره پتو رو تا سرم کشیدم … دوباره داشت چشمام گرم میشد که صدای تق تق در اتاق رفت رو مخم… بعد صدای بلند بی بی کلا اون یه ذره خوابمو پروند:
-مانی … بیدار شدی؟
دیگه به بیدار باش بی بی گل نتونستم حرفی بزنم…با صدای گرفته گرفتم:
-بی بی جون ماندانا بزار یکم بخوابم…
-خواب بسه…بلند شو ننه تنبل شدی امروز…
درو باز کرد و چشاش شد قد نلبکی…به من که سرمو از زیر پتو بیرون اورده بودم نگاه کرد و گفت:
-اینجا اتاقه یا سنگر جنگ؟پاشو ننه …بلند شو صبونه بخور و اتاقو مرتب کن…زشته برا دختر سن تو…
یه چشی بهش نگاه کردم و باز پتو رو روی سرم انداختم…صدا پاش وغر غراش با هم قاتی شده بود …
-انگار داری با سنگ حرف میزنی…
پتو رو محکم کشید …کنترل نشده داد زدم…
-اَه بی بی ولم کن…
اخمی کرد و گفت:
- بلند شو ببینم …دلیل نمیشه صبح نمیری شَفت تا لنگ ظهر بخوابی…
اخمام جاشو به خنده داد…نیم خیز شدم و لپ پر چروکشو رو بوسیدم و گفتم:
-بی بی جونم اولا شَفت نیست و شیفته …دوما چرا دلت میاد منو از خواب پاییزیم بیدار کنی؟دیشب سر شیفت بودم قربونت برم…خوابم میاد…
با دست منو از خودش جدا کرد و گفت:
-شیرین زبونی نکن میدونی که رو من اثر نمیزاره… بلند شو… چایی دم کشیده دیگه…
به زور منو از تخت جدا کرد و از اتاق بیرون برد…خمیازه کشیدم و دستمو از دستش بیرون اوردم… با حسرت به در اتاقم که بی بی بسته بود نگاه کردم و رفتم تا دست و صورتمو بشورم…دوست داشتم دوش بگیرم برای همین مستقیم رفتم تو حموم …بعد ده دقیقه اب بازی،حوله رو درم پیچیدم و از پله ها اومدم پایین و پیش بی بی گل تو اشپزخونه رفتم…سرش تو کار خودش بود…
متاسفانه به دلیل بسته شدن سایت 98تیا لینک دانلود حذف شد!